تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 11:16 | نويسنده : ♥Soror♥
دستاشو مشت کرده بود...
پرسیدم توی مشتت چیه؟!
گفت:خودت نگاه کن.
دستاشو گرفتمو آروم بازش کردم...توی دستاش چیزی نبود!!!
گفتم:چیزی نیست که...
دستامو که توی دستاش بود فشرد و
گفت:نبود..اماحالا هست...!!!